07 خرداد آقای فراستی، ما هم مثل شما میهمانیم !
آقای فراستی، ما هم مثل شما میهمانیم !
من فرزاد فرهوشی هستم. میخواهم دربارهی حرفهای شما در برنامهی دورهمی بنویسم {دوم خردادماه هزارو سیصدو نودونه}:
همه نیک میدانیم که سالهاست پیکان اعتراض به نقدهای شما، از طرف برخی هنرمندان نشانه رفته است، پس در این باره حرفی نیست! در ادامه این را هم بگویم که دربارهی وضعیت سینما هم حرفی نیست و نمانده! شما با صراحت از شرایطی صحبت کردید، که این همانیهای آن، در سرتاسر این جامعه وجود دارد. پس از پخش آن برنامه، واکنشهای زیادی در رسانهها منتشر شد که هرچه بیشتر و بیشتر به آنها دقت کردم، دیدم اغلب آنها همکار ما نبودند و آنهایی هم که بودند هیچوقت با بن بست تولید و پخشکننده روبرو نشدهاند، این حرفه دومین شغل سخت دنیا در هالیوود است اما اگر به ایران بیایند بیشک رتبهی یکم ممتاز را به ما خواهند داد! آنها نمیدانند فیلمِ پروانه گرفتهای که هیچ پخشکنندهای آن را نمیپذیرد به دلیل “مستند” بودن یعنی چه. خاطرهای میگویم تا منظورم روشنتر شود:
سال ۱۳۹۵ پس از ۹ سال سریال روزنهی آبی بنده پروانهی نمایش گرفت. بماند که با چه سختیهایی در ۹ سال دست و پنجه نرم شد و ماجرای دریافت پروانه هم حکایتی داشت. تصور کنید که سالها منتظر نتیجهی زحمت ۹ سالهای بودم که در تابستان آن سال پروانهاش دستم بود. چه حسی از این بهتر؟ حالا نوبت پخش بود. حماسهی مذاکره با پخشکنندهها تا آبانماه همان سال ادامه داشت اما بی نتیجه ماند، میگفتند: کسی فیلم مستند نمیخرد آن هم سریال! آن هم ۱۶ قسمت ! دیگر خوشحال نبودم چون آن پروانه فقط یک کاغذ گلاسه بود و محتویاتاش دیگر افتخاری نداشت. به اصرار برخی نزدیکان، تصمیم برآن شد خود اقدام کنم. امّا با کدام سرمایه؟ پساندازها، هزینهی تولید شده بود. چاپ و تکثیر و بستهبندی آن هم به صورت یک مجموعه هزینهی بالایی میطلبید. خلاصه که با قرض و یک ماه مسافرکشی این اتفاق را بوجود آوردیم. آن هم فقط ۲۰۰ نسخه که ۵۸ تا هدیه شد. از آن سال تا به حال این روند برای هر فیلم دائما تکرار میشود و جای دستان من روی بستهها میماند، چسب، بسته بندی و پلمپ! کدام فیلمسازی این کارها میکند؟ هیچ کس جز امثال بنده. به ما اکران نمیدهند، ما پخشکننده نداریم ، ما در بسترهای وی او دیها کمتر از ۴۰% دریافت میکنیم ما حتی تبلیغات نداریم! آنهایی که مخالف حرفهای شما هستند این کارها را کردهاند؟ میدانند سرخوردگی پس از ۲۰ سال کار حرفهای چه طعمی دارد؟ شاید من، بپذیرم که کارم را بلد نیستم، اما دیگر همکارانم چه؟
روزی طبق معمول همیشه فیلم تازهام را به شورای هنر و تجربه سپردم. گفتند: نه! گفتم مگر میشود تمام کارهای من را رد کنید؟ مشکل از کجاست؟ کار به اعتراض کتبی رسید. در جواب شخصی مدیرعامل به من گفتند: فیلم شما برای ما سود آور نیست!
میدانید یاد چه افتادم؟ سال قبلاش روزی که نوبت اکرانی که با هزار تلفن به این و آن، گرفته بودم، به یک ستارهی سینما که تازه کارگردان شده بود دادند! یاد فیلمهایی از کارگردانان صاحب نام در نوبت اکران هنر و تجربه! جالب اینجا است که مطلبی در نفی حرفهای شما در آن برنامه منتشر شده که شما را جعلی خوانده است. آن فرد همانی است که سالها فیلمسازان نوپا پشت در اتاقاش نه شنیدند. او و امثال این افراد اگر گوشه میزی اشغال کردهاند و تصمیم گیرنده هستند این را باید از آنها پرسید: پس چرا با این همه حرفهای بزرگ شما و فضاهای مختلف برای عرضه، اوضاع سینمای ما رو به وخامت است؟ کار خوب را از فروش میشناسید؟ از رکورد زدنها؟ سال ۱۳۸۰ در جدول فروشی که پایان سال منتشر شد دو فیلم توجه من را به خودش شدیداً جلب کرد: “سگ کشی” و “ای بی سی آفریقا”. اوّلی اثر بهرام بیضایی و دوّمی اثر عباس کیارستمی. اوّلی با فروش ۳۱۴ میلیون تومان و دوّمی با فروش ۸۰۰ هزار تومان !!! (بیش از این توضیح لازم ندارد)
شما راست میگویید. مشکل از اینجاست که شغل ما رسانه و تریبون دارد ولی مشاغل دیگر نه، پس ما به چشم میآییم. هر کاری متر دارد، قاعده دارد، آیین دارد و اصول دارد اما داستان تکراری ما این است که آنهایی که رعایت میکنند به کنج انزوا کشانده میشوند و دیگران هستند و هستند. عجیب و نگران کننده است که برخی بازیگران، که شما به فیلمشان نقدی کردید چنان به شما حمله میکنند که تماشاگر به کارهای خوبشان هم شک میکند و حرف از آزادی اندیشه میزنند، مثل اتفاق این روزها: همسر هنرمندی که فکر میکند با توهین به دیگران آزادی گفتار را میشناسد! آن فرد فقط همسر یک هنرمند است همین! یاد مصطفی اسکویی گرامی باد. شاگردان بسیاری پرورش داد و اوّلین درساش به آنها این بود: “حق ندارید جواب نقد و نظر دیگران را بدهید. گوش کنید در کار بعدی انجام دهید. فقط گوش کنید.” یکی از بازیگرانی که همیشه به شما حمله میکند در یک عکس دسته جمعی با شاگردان اسکوییها در کنار بانو مهین اسکویی حضور دارد!
در همان برنامهای که میهمان بودید اغلب مدعوینی که به روی صحنه دعوت میشوند سادهترین اطلاعات عمومی را نمیدانند و همیشه مجری را متعجب میکنند اما حضار فقط میخندند! مجری همان برنامه از واژههای انگلیسی استفاده میکند، جملهبندی غلط به کار میبرد و متعجب میشود که چرا فردی که روی صحنه است مثلا یک بیت از حافظ نمیداند!!!
شما حقیقت را میگویید. این دلیل تنهایی شما است. همهی ما مثل شما میهمانیم. صاحبخانههایمان در این حرفه دغدغههایی که ما و شما میگوییم را نمیشنوند: مثل کسی که فقط باز و بسته شدن دهان ماهی داخل تنگ را میبیند! صاحبخانهی سینما همانهایی هستند که با پول بی برکت وارد این حرفه شدند. این حرف شما بود درسته؟
چند خط بالاتر از شاهین سرکیسیان نوشتم و سریال ۹ سالهی روزنهی آبی. او تنها کسی بود که در آن شرایط درست میگفت ولی او را تنها گذاشتند و خیانت کردند و رد صلاحیتاش کردند. امروز از او به عنوان یکی از بنیانگزاران اصلی تآتر نوین ایران یاد میکنند و میگویند بازی حسی و دیالوگ سوّم را او به تآتر ما آورد. میدانید چه کسانی اینها را در ابتدا و در کجا گفتند؟ کسانی که او را رد صلاحیت کردنند، پس از مرگ او… در حالی که پیش از مرگاش “پروفسور کویینبی” در سفرش به ایران اینها را گفته بود. عمرتان هزار ساله باد.
فرزاد فرهوشی: خرداد ۱۳۹۹
نظری وجود ندارد