12 مهر شب حشمت سنجری برگزار شد – پریسا احدیان
شب حشمت سنجری برگزار شد/پریسا احدیان
عصر چهارشنبه، بیست و یکم فروردین سال یکهزار و سیصد و نود و هشت، چهارصد و پنجاهمین شب از مجموعه شب های مجلۀ بخارا با همراهی انتشارات خط و طرح و خانۀ اندیشمندان علوم انسانی به شب «حشمت سنجری» اختصاص یافت.
در این شب که در تالار فردوسی خانۀ اندیشمندان علوم انسانی به مناسبت رونمایی از کتاب «افق بیکران» برگزار شده بود، سخنرانان: مرسده بایگان (همسر حشمت سنجری)، محمد سریر، اسماعیل تهرانی، مانی جعفرزاده، توکا ملکی (مدیر انتشارات خط و طرح) و علی دهباشی در حضور اساتیدی همچون حسن ریاحی به سخنرانی پرداختند. خوانش متن پیام های احمد پژمان توسط غزاله یعقوبی و پخش پیام تصویری شهداد روحانی از دیگر بخش های این شب بود. در پایان این مجلس از کتاب «افق بیکران» به کوشش مرسده بایگان رونمایی شد و بخش هایی از فیلم مستند «رقص دایره» به کارگردانی فرزاد فره وشی به نمایش در آمد.
در ادامه می توانید شرح این گزارش را مطالعه بفرمایید:
در ابتدای این شب علی دهابشی ضمن خوشامدگویی ضمن شادباش نوروز و آغاز بهار و اظهار تأسف از واقعه سیل در بخشهایی از سرزمین ما ایران خواستار همدلی و همیاری هموطنان نسبت به مصیبتزدگان این واقع شد و این چنین سخنانش را آغاز کرد:
” امیدواریم همچون گذشته که در مناسبت های این چنینی که کم در سرزمین ما اتفاق نیفتاده با همدلی خود بخشی از تألمات روحی و مادی و معنوی این هم وطنان را جبران کنیم.
امشب به مناسبت انتشار کتاب افق بیکران که البته مدتی پیش منتشر شده است و یادنگار استاد زنده یاد حشمت سنجری است و گرامی داشت ایشان گرد هم آمدیم که خانم توکا ملکی مدیر انتشارات خط و طرح در اینباره صحبت خواهند کرد.”
سپس توکا ملکی مدیر انتشارات خط و طرح ضمن تشکر از سردبیر مجلۀ بخارا و همکاران انتشارات خود چنین سخن گفت:
“برای من و همکارانم در انتشارات خط و طرح مایۀ افتخار است که آقای دهباشی و شب های بخارا پذیرفتند برنامه ای را به مناسبت انتشار یکی از کتاب های این انتشارات اختصاص دهند. نمی دانم به چه زبانی از زحمات ایشان که همیشه و سال هاست در عرصۀ فرهنگ کارهای ماندگار کرده اند، تشکر کنم.
انتشارات خط و طرح رسما از اواخر سال ۹۶ کارش را شروع کرد. و در واقع کتاب حشمت سنجری یکی از اولین کتاب هایی بود که ما کارش را شروع کردیم و تولیدش آغاز شد. هدف اصلی که در این انتشارات برای خودمان فرض کردیم، جدال با فراموشی است. دلمان می خواهد بتوانیم از شخصیت ها و جریان های فکری و فرهنگی و هنری که کم تر دیده شدند و یا شاید به آن اندازه که حقشان بوده راجع به آن ها کار نشده بنویسیم و بگوییم و شاید بتوانیم گوشه ای از تاریخ را ثبت و ضبط کنیم.”
وی در ادامه افزود:
“کتاب حشمت سنجری پیشتر به یک شکل دیگری پس از درگذشت ایشان توسط خانم بایگان منتشر شده بود. وقتی لطف کردند و این کتاب را به انشتارات ما دادند، سعی کردیم بخش هایی به آن اضافه کنیم از جمله زندگینامۀ مفصل و مصاحبه هایی از ایشان و … را به این کتاب افزودیم. به همین دلیل لازم می دام از غزاله یعقوبی و امید ایران مهر که نویسندۀ آن زندگینامه هستند و کسانی که ما را در این انتشارات یاری می دهند تشکر کنم.
از همۀ اساتیدی که لطف کردند دعوت ما را پذیرفتند و در این مجلس حضور پیدا کردند، ممنونم. می دانم در وهلۀ اول به خاطر نام شب های بخارا و حشمت سنجری و خوشنامی خانم مرسده این اتفاق افتاده است.”
در بخشی دیگر استاد محمد سریر با یادی از دیدارهای خود با حشمت سنجری در دوران جوانی و نوجوانی و آموختن موسیقی و رهبری ارکستر و تأثیر ایشان در موسیقی ایران چنین بیان داشت:
“در کتاب «افق بیکران» در صفحۀ اول خواندم که:
جهان را بلندی و پستی و تویی
ندانم چه ای؟ هر چه هستی تویی
این بیت در طلیعۀ یادنامه استاد سنجری و به خط ایشان نوشته شده است که نشانی از اندیشه های بلند این هنرمند برجستۀ ایرانی است و نگاهشان به شعر و ادب فارسی که این روزها خیلی در حوزه های موسیقی کم رنگ می شود.
اول از همت بلند و تلاش خانم مرسده سنجری سپاسگزاری می کنم که این سپاس نه تنها برای تهیۀ این یادنامه بلکه تمام زحمات و حمایت های ایشان از این استاد در تمام طول زندگی مشترک است که تبلور آن را در آثار و اجراها و آن انگیزه های بلند استاد سنجری می شود دید و شنید.
استاد سنجری از تباری هنرمند و فرزند استاد حسین سنجری در فضایی مرتبط با موسیقی بویژه موسیقی ملی بودند. فکر می کنم این بازمانده کار ایشان هنوز چرخۀ قبلی را طی می کند. گرچه سرعتش کم و زیاد می شود ولی هنوز هم ادامه دارد.
به خاطر دارم در میانۀ دهۀ سی من با معرفی یکی از نوازندگان برجستۀ ارکستر سمفونیک به استاد معرفی شدم که کار هنری خود را ادامه دهم. و ادامه تحصیل را در دورۀ شبانۀ هنرستان عالی موسیقی با ایشان انجام دادم. صبح به مدرسه می رفتم و در دبیرستان رشتۀ ریاضی می خواندم و عصرها هم هنرستان موسیقی بود و اینطور با خانواده کنار آمدم. ایشان مرا پذیرفتند و بعدها در شش سالی که در خدمت استاد بودم و بعد به دانشگاه تهران رفتم ولی موسیقی همواره در کنارم بود. اگرچه هنوز رشتۀ موسیقی در دانشگاه راه نیافته بود و بعدا هم که برقرار شد، من در سال سوم دانشگاه در رشتۀ دیگری بودم که امکان تحصیل دو رشته از نظر قانونی میسر نبود.
طبعا مجددا در دانشکدۀ هنرهای زیبا و هنرستان و هم زمان با طی دوره های دیگر به رشتۀ موسیقی وارد شدم. ولی همواره چه در دانشگاه و چه پیش از آن ساختار اندیشۀ من برای ادراک و آموزش موسیقی استاد سنجری بود. ایشان نمادی از یک استاد و مفهوم معلمی جامع الشرایط بودند و یک انسان هنرمند با آن مشخصۀی خاص شخصیتی. اگرچه به رشتۀ دیگری هم وارد شدم ولی موسیقی و تحصیل در این رشته و آن اندیشه های خاص که از جانب استاد سنجری در ذهن و ضمیرم کاشته شده بود تا امروز هست و حضور پررنگی دارد.
بعدها که برای تحصیل موسیقی به وین رفتم قریب یک دهه رشتۀ آهنگ سازی را ادامه دادم. و اگرچه سال ها ایران نبودم ولی در دهۀ ۶۰ بازگشتم و از مصاحبت و تجربیات و جهان بینی استاد بهرۀ بسیار بردم.”
وی در ادامه اظهار داشت:
“اما در مورد عنوان افق بیکران و مروری کوتاه بر پایه گذاری این اندیشه در جامعۀ ایرانی با ارکستر سمفونیک و آثاری که از آهنگسازان ایران و جهان موجب ارتقاء نه تنها دانش و بینش نسل های مختلف در این سرزمین شد، بلکه یک حرکت جدی در حوزۀ موسیقی ایران آغاز شد که امروز هم ادامۀ آن را در ارکسترها بخصوص آن ها که سبک کلاسیک اجرا می کنند و در مجموع کارهای پلی فونیک می بینیم. به نظرم همۀ این ها ادامۀ آن تلاشی است که استاد سنجری کردند و به جد هم پشت آن ایستادند. این کار در آن زمان کار سختی بود، اینکه بتوان چنین حرکتی را نگاه داشت، چون در جامعه تعداد افرادی که علاقه مند به این قضایا بودند، خیلی زیاد نبود. ولی این حرکت و اندیشه در جامعه بسیار بسیار اثرگذار بود و ما اثراتش را امروز هم می بینم. حتی در موسیقی های تفننی مان که زیربنایش کار پلی فونیک هست، حال کم رنگ تر است یا پررنگ تر ولی وجود دارد.
این کتاب سالروز یکصدمین سال اندیشه حاصل از این اندیشمند است. هنرمندی که حاصل حضورش نشر موسیقی متفکرانه است و ارتقاء اندیشۀ مخاطبین و نشان دادن یک راه و یک چشم انداز برای درک و تلطیف روح و جسم انسان از این ادراک. این نوع متفکران زیاد نیستند. در واقع موسیقی وسیله ای است که می توانیم با آن شروع کنیم؛ شاید دانش های دیگری هم کم و بیش باشد ولی موسیقی دریچۀ وسیع و مهمی است. در دوره ای موسیقی در رأس علوم بود، و آن هم به دلیل جامعیت و تنوعی که در این هنر بود. در ابتدا آدم فکر می کند هنر تنها یک تفنن است، ولی آرام آرام می بیند که ارتقاء اندیشۀ مخاطبین نشانه گذاری در کار هنری است تا چشم انداز دیگری را به مخاطبین خود منتقل می کند. قطعا کتاب افق بیکران چشم اندازی را در برابر نسل های آینده خواهد گشود.
بخصوص دیدم اسم کتاب هم افق بیکران است و قطعه ای که در اینجا پخش شد در حقیقت یک قطعۀ ارجمندی از استاد هست. با اینکه خیلی متأسفم که آقای سنجری به دلیل گرفتاری کار رهبری ارکستر، کم تر قطعه نوشته اند ولی با آن احساس بسیار خوب و نگاه جامع ایشان انتظار داشتم قطعات بیشتری از استاد داشته باشیم و امروز این آثار می توانست ذخایر مهم و ارزشمندی برای ما باشد.
این کتاب خلاصه ای است از دیدگاه های اندیشمندان و هنرمندانی از گروه های مختلف جامعه و یادی و خاطره ای که از مهرشان و برداشتشان از این استاد را به قلم درآورده اند. از سیمین دانشور نویسندۀ بزرگ تا سرگی آقاجانیان، موسیقیدان برجستۀ ارمنستان؛ ولی مطمئن هستم گفته ها و خاطره های بسیاری در آینده نیز حاصل حضور و تأثیر این هنرمند بوسیلۀ نسل آینده نوشته خواهد شد. یادداشت های که در این کتاب هست از : فریدون مشیری، پرویز منصوری، فریدون ناصری، عباس معروفی، علیرضا غفاری و …، هر کدام زاویه ای از این مسئله را باز می کند و به نظرم بسیار لازم است که مطالعه شود برای اینکه سوژۀ این ها مهم است.
بخشی ازاین کتاب انعکاسی است از مصاحبه های جناب سنجری که عمق نگاه این هنرمند را در مقوله های مختلف فکری منعکس می کند، چه در حوزۀ موسیقی و ارادت ایشان بر موسیقی ملی ایران و چه مسائل مرتبط با جامعه و بعضی خواسته ها و انتظارات ایشان در این حوزه و بویژه جهان بینی این هنرمند در زمینه های مختلف و اعتراض به ابتذالی که بر حوزۀ موسیقی در دوره ای وارد شده است.”
وی در پایان اظهار داشت:
“به یاد دارم، یادمانی برای استاد در فرهنگسرای بهمن بود که قطعاتی توسط ارکستری به رهبری توماس کریستین داوید اجرا شد که ایشان از اساتید بسیار خوب بودند و پس از اجرا سخنرانی در مورد استاد سنجری کردند و خب فرنگی های خیلی رودربایستی ندارند و آن چیزی که احساس می کنند را می گویند. این آخرین اجرایی بود که از آقای داوید دیدم که اجرای خیلی بزرگ و تأثیرگذاری بود. به نظرم این یک نقطۀ پایانی در ۴۴ سال فعالیت ایشان در ارکستر سمفونیک تهران بود که هنوز هم آن چرخ ارکستر سمفونیک با چرخ استاد داوید حرکت می کند. از صحبت های ایشان در مورد آقای سنجری فکر کردم قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری.
نکته ای که در خاتمه باید بگویم دانش زبان استاد سنجری بود. تسلط به زبان های خارجی مختلف، امکان ارتباط ایشان با شخصیت های هنری از کشورهای متفاوت را ممکن می ساخت و انتقال آن تجربه و بینش به هنرجویان، نوازندگان و بهره گیری هنرمندان در مراودات با ایشان.
حاصل این تجربیات از طریق شاگردان و کسانی که با ایشان کار کرده اند در نسل هنرمندان جوان ما تداوم دارد و امیدوارم این هنرمندان هم با همان عشق و علاقه مندی در نسل جوان و کسانی که باید اندیشه ورزی را در هنر ناب پرورش بدهند، حفظ شود و چشم انداز آیندۀ هنر و اندیشه را در نسل های آینده بارورتر سازد و به فرهنگ کهن این سرزمین پیوند بزند. نسل های امروز و آینده مسلما برتمام تلاش یا تجربیات گذشتۀ تکیه خواهند کرد و با استعداد و توان فکری و هنری خودشان را سرافراز نشان خواهند داد.
یاد ایشان همواره در موسیقی این کشور جاری و گرامی است.”
سپس پیام تصویری شهداد روحانی که به دلیل عدم حضور در ایران در جلسه حضور نداشت، پخش شد. ایشان در این پیام در وصف شخصیت حشمت سنجری چنین گفت:
“افتخار این را دارم در مورد شخصیتی صحبت کنم که در رابطه با موسیقی کلاسیک در ایران و بخصوص ارکستر سمفونیک تهران نقش بسیار مهمی را ایفا کرده اند.
حشمت سنجری در زمان فعالیت ارکستر سمفونیک تهران به نظر من مهم ترین رهبری بودند که این ارکستر در هم شرایط سخت و هم در شرایط مساعد هدایت می کردند. ایشان در دورۀ قبل از انقلاب هم سال های زیادی را به عنوان مدیر هنری و رهبر اصلی ارکستر سمفونیک تهران به عهده داشتند و همینطور بعد از انقلاب برای حفظ ارکستر با اینکه از لحاظ جسمانی شاید در شرایط مطلوبی نبودند ولی همیشه در کنار ارکستر حضور داشتند. ایشان نه تنها رهبر ارکستر بلکه آهنگساز بسیار توانایی بودند. یادم می آید زمانی که دانشجوی هنرستان موسیی بودم افتخار این را داشتم که یکبار در ضبط یکی از آثارشان که خودشان رهبری می کردند به عنوان ویلنیست شرکت کنم و این خاطره همیشه با من هست.
الان خوشحالم که زمام دار ارکستری هستم که حشمت سنجری نقش بسیار مهمی در شکلگیری و ادامۀ فعالیت این ارکستر داشتند. یادشان گرامی و وجودشان و زحماتی که برای ارکستر سمفونیک تهران کشیدند همیشه به یاد می ماند. روحشان شاد!”
در ادامه مدیر مجلۀ بخارا بخشی از نوشتۀ سیمین دانشور در وصف خاطره ای از حشمت سنجری، از کتاب افق بیکران را قرائت کرد:
“دو نوع لبخند
کبوترهای نامه رسان به آنجا که شما هستید پرواز نمی کنند و این نامه را برای دل خودم می نویسم که از نبود شما سوخته. آیا دل سوخته سبز خواهد شد؟
زندگی شاید یک صحرا باشد و دوستی تنها واحۀ آن است. واحه ای که شما آقای حشمت سنجری برای جلال و من بودید. بارها به دل تاریک شده ام روشنایی بخشیدید. باور کنید گاه به دوستی امتیاز بیشتری می دهم تا به عشق. گاه می شود عشق را زیر سؤال برد. عشق غالبا کورکورانه است. عشق آسیب پذیرتر از دوستی است. و با شیمی سر و کار دارد. و احتمالا پس از وصال کم رنگ و بیرنگ می شود اما دوستی ما واحه ای ماناست و زمان آن را پررنگ و پررنگتر می کند. تا مرا وادارد در سوگ شما به شما نامه بنویسم. اما چرا باید حشمت سنجری را شما خطاب کرد؟ نمی دانم شاید حشمت که نام شما بود و صفت تان هم بود، یک حد و فاصله را میان شما و من نقطه گذاری می کرد و من این نقطه ها را اقتدار نام می گذارم و شما این اقتدار را توأم با نرمی و مدارا تا به نقطۀ ختام نزدیک بشوید، داشتید. چه در برابر شاگردهای بی شماری که تربیت کردید و چه بر روی صحنه هنگام رهبری ارکستر. یادم است مرسده که شاگرد هر دوتایمان بود هر چند به شما عشق می ورزید تا مدت ها استاد خطابتان می کرد تا حشمت ورد زبانش بشود.
اول روزی که به هنرستان عالی موسیقی (کنسرواتورا تهران) آمدم و ابلاغم را جلوی روبیک گریگوریان مدیر آن زمان هنرستان گذاشتم، شاد شد. گفت مدت ها دنبال یک معلم زیبایی شناسی طبه وزرات آموز ش و پرورش رجوع می کرده است. ساعت های درسم را که با هم تنظیم کردیم، منتظر ماند تا زنگ استراحت نواخته شود و مرا به همکارانم معرفی کند. فخری دولت آبادی را می شناختم، بارها در خانۀ خانم صدیقه دولت آبادی برایم قطعه هایی از موتزارت با ویلن نواخته بود؛ بعد بدری وزیری را معرفی کرد. گفتم: «پدر شما کلنل وزیری به ما تلفیق شعر و موسیقی درس می دادند.»
آیا بدری و فخری را در آن جهان زیرین یا برین می بینید؟ برای آن ها نامه ننوشته ام اما داغ بدری وزیری را هنوز در دل دارم شما را که معرفی کرد در قیافۀ آرام و معقولتان لبخندی با لب های بسته شکفت. نمی دانم این لبخند حالت طنز داشت یا شادی؟ تا اواخر عمرتان هر وقت شما را دیده ام غالبا یکی از این دو لبخند در خطوط چهره تان گسترده می شد. شبیه لبخند مرحوم تختی بود. برای او هم نامه ننوشته ام. اگر می بینیدش… رها کنم. نمی دانم این لبخند طنزی بود که به شعر حافظ ربطی داشت: «جهان پیری است بی بنیاد از این فرهاد کش فریاد» . یا لبخند قهرمانی بود؟ آیا آن روز می دانستید که آرام و بی دغدغه بر سکوی قهرمانی جای خواهید گرفت و ارکسترها را در ایران و جهان رهبری خواهید کرد؟ آیا تختی می دانست که قهرمان قهرمان ها خواهد شد در ایران و در جهان؟
با هم دوست شدیم. یک روز دیدم یکی از پاهایتان را بسته اید. و ان پا در دمپایی است. جویا شدم. لبخندی طنز آلود در چهره تان بود. آن روز ربطی میان آن لبخند و شعر حافظ به ذهنم آمد. برایم گفتند که از همسرتان جدا شده اید و یک پسر چهارسالۀ با استعداد روی دستتان مانده. من هم به خنده گفتم: «اینکه نمی تواند علتی برای پا درد باشد». آن روز برایم دل خود را گشودید. یادم است گفتم: «آقای سنجری می دانید همین الان هزاران زن در انتظارند تا شما یکی از آن ها را برای همسری برگزینید؟» و گفتم که: «زن ها همه شان کم و بیش از یک جنم اند و تفاوتشان مثل تفاوت انگبین و قند و خرما و کشمش و شیره است.» شما پرسیدید: «زهر که ندارند؟ نیش که نمی زنند؟» هردومان خندیدیم و عاقبت انگبین را انتخاب کردید که مرسده بایگان بود.
در اتریش همدیگر را بازیافتیم. جلال و من برای درمان ناشتن فرزند به اتریش آمده بودیم و شما برای فراگیری رهبری ارکستر. دکتر آلفردو نامی به من اطمینان داده بود که مثل یک ماده گاو سالمم و ازمایش هایی را که گفتی تمامی نداشت دربارۀ جلال پیگیری می کرد. روزی که بنا بود نتیجه را اعلام کند شما با جلال و من قرار گذاشته بودید کنارۀ رود همدیگر ا ببینیم. چه رودی بود؟ چه اهمیتی دارد! می توانست همۀ رودهای جهان باشد. دسته چپ کناره، جور واجور اسباب بازی های کودکان تعبیه شده بود و کودکان سرگرم بازی بودند. کودکانی غالبا به رنگ چلوار با موهای به رنگ کاکل ذرت جلال بغض کرده بود و آب بیخ گلویش می جست. و بریده بریده برای شما می گفت که ابتر است؛ که مطلقا امیدی نیست که حتی یک قورباغه را نمی تواند باردار کند. و اینکه عیال چه گناهی کرده پاسوز من بشود؟ و زنی که به طرز شگفت انگیزی احساس مادری در او قوی است در آرزوی اولاد آه بکشد. ان روز لبخندی در چهره تان ندیدم. به آرامی گفتید: «سیمین خانم می توانند خود را مادر همۀ بچه های دنیا بدانند و بچه هایی را که می پسندند انتخاب کنند و مثل بچۀ خودشان دوست بدارند». و چنین محبت گسترده ای چه ارزنده است. می بینید که اندرز شما را به کار بسته ام. و گفتید: «شما هم جلال! همین کار را با بچه های مردم بکند. خیال کنید فرزند خودتانند. انتخاب کنید و چه مهم است انتخاب کردن و برگزیدن.»
آن روز مرسده ما را به چلوکباب دعوت کرده بود وارد که شدیم پسرتان خانه نبود. نمی دانم کجا فرستاده بودیش؟ و هیچگاه از شما نپرسیدم که آیا می دانستی که نتیجۀ آزمایش های جلال منفی است؟ و آیا به عمد فرشاد را به جایی فرستاده بودید که فیل ما یاد هندوستان نکند؟
در اوایل انقلاب یک روز با مرسده به دیدارم آمدید. مرسده نمایشگاه بافته هایش را برپا داشته بود. یک شال گردن هم برای برادر من بافته بود. و برادرم گفته بود : «خانم جان همیشه دلت گرم باشد».
خبر بیماری تان را که شنیدم به عیادتان نیامدم. نمی خواستم پهلوان را افتاده ببینم. می خواستم همواره لبخند شاد یا طنز آلودتان در ذهنم حک شده بماند.”
در لحظاتی دیگر از این مجلس اسماعیل تهرانی از خدمات حشمت سنجری در ارکستر سمفونیک و موسیقی ایران و آشتی میان سنت گراها و تجددگراها با خلق آثار هنری توسط سنجری اینچنین بیان داشت:
“این شانس را داشتم که حداقل دو جلسه در خدمت آقای حشمت سنجری بودم. زمانی که ایشان با ارکستر همکاری داشت. ما نوجوانی در هنرستان موسیقی بودیم و از دور شاهد فعالیت های ایشان بودیم و گاهی این شانس را هم پیدا می کردیم که کنسرت و رهبری ایشان را ببینیم. ولی الان خوشحالم که اگر نتوانستم یکبار حشر و نشری با روانشاد حشمت سنجری داشته باشم اما توانستم امشب خدمت بانوی محترمشان، مرسده خانم برسم.
به چهار مقطع زمانی و مکانی در زندگی حشمت سنجری اشاره می کنم:
به نوشته ای برخورد کردم که آقای محمود خوشنام به نخستین دورۀ مدرسۀ موسیقی در سال ۱۳۰۲ اشاره کرده بود که:
پیمودن راه از یک سوی اندیشه و جهان بینی نو می طلبید و از سوی دیگر به شهامت و توان پایداری نیاز داشت… علینقی وزیری و یاران نخستینش هر دو را داشتند و یا به مرور به دست آوردند. آنان در دو جبهه می جنگیدند، یک در برابر سنت پرستان و سنت گرایان افراطی و دوم غرب زدگان از گرد راه رسیده…
در جایی دیگر هم می گوید که:
سنت پرستان کوچکترین تغییر و دگرگونی را در آنچه که با آن عادت کرده بودند، خیانت به ناموس ملی می دانستند. از آن طرف تجددگراها چنان شیفتۀ صنعت در هنر غرب شده بودند که معتقد بودند موسیقی ایرانی و سنتی تهی و مبتذل است.
این گفتۀ تجدد گراهاست!
حال برمی گردم به یکی از این نکاتی که در نظر داشتم اشاره کنم. مقطع اول زندگی حشمت سنجری:
می بینیم زمانی که حشمت سنجری پا به جهان هستی گذشته با نغمه های جانسوز تار پدرش متولد می شود و تک سلول های بدنش شکل می گیرد و بعدها زندگی با خانم بایگان. سنجری در چنین محیطی بزرگ می شود.
به مقطع دوم و ۲۶ سالگی ایشان اشاره می کنم: ایشان به عنوان نوازندۀ ویولن وارد ارکستر می شود. سرپرست وقت پرویز محمود است و بعد از او روبرت گریگوریان. بعد از اینکه این دو نفر خاک وطن را ترک می کنند فعالیت های اصلی جناب سنجری شروع می شود. یکی اینکه سرپرستی هنرستان عالی موسیقی را به او می دهند و سپس سرپرستی ارکستر را. از دوستی شنیدم که ایشان چه زحمتی برای شکل دادن ارکستر سمفونیک کشیده است! دوستم تعریف می کرد که آقای سنجری به مکان های مختلف در تهران که باندهای موسیقی اجرا داشتند مراجعه و نوازنده ها را برانداز می کرده است و بعد مثلا می دیده که یک نوازندۀ ویلن استایل خوبی دارد و درست آرشه می کشد و حس موسیقیایی خوبی دارد و … او را صدا می کرده و به او توضیح و کمی هم اموزش می داده و نوازنده را جذب ارکستر می کرده است. به این ترتیب با این زحمت ارکستری شکل می دهد. دو اتفاق مثبت در اینجا می افتد: یکی اینکه به هم وطنان ادبیات شنیداری یاد می دهد و ملت ما آرام ارام پا می گذارند به حیطه و شناخت موسیقی غرب. یاد می گیرند چطوری به برنامه ها بیایند و بشنوند و چه لباسی تنشان کنند و ….
دومین اتفاق که می افتد شناخت جوامع بیرون و جلب توجهشان به ارکستر سمفونیک تهران است. این ارکستر زیر نظر حشمت سنجری اینطور شکل می گیرد که فکر کنید که «یهودی منوهین» می آید و در ارکستر سمفونیک برنامه اجرا می کند. شخصی مانند منوهین چشمش دنبال این نبوده که به چهار شب در هتل رودکی بخوابد و اجرایی بکند و پول زیادی بگیرد و برود، اصلاً ! برای یک چنین نوازنده ای کارنامۀ کاریش مهم تر بوده است. کسانی که در دنیا می خواهند از منوهین دعوت کنند بررسی می کنند که چع قطعاتی را، با چه حجمی و چه استایلی زده و با کدامین رهبر و کدامین ارکستر نواخته است. اینکه با چه قدرتی نوزاندگی کرده است و بعد دعوتش می کنند. پس کارنامۀ کاری برای این آدم ها مهم است. منظورم این است که ببینید سنجری با ارکستر چه می کند و خیلی راحت سرش را بالا بگیرد و با افتخار این آدم بیاید و اینجا برنامه اجرا کند و برود.”
وی در ادامه افزود:
“مقطع دیگر زمان ساخت دو قطعه توسط سنجری است. می خواهم به دو اثر سنجری اشاره می کنم و بگویم امتیاز مثبت داخل این ماجرا چه بوده است. این دو قطعه بین ده پانزده قطعه ای که ایشان نوشته اند بسیار مهم است، «رقص دایره» و «نیایش یزدان». خب رقص دایره چیست؟ می خواهم اینجا به آن صحبت نخستم و سخن خوشنام بازگردم، رقص دایره چیزی نیست جز یک «رِنگ اصفهان». پارتیتور را که نگاه می کنید می بینید تونالیته «فامینور» است و حشمت سنجری دلش می خواسته این را به آن فضای ایرانی که مقام اصفهان است، نزدیک و اجرا کند. ولی دست و بالش بسته بوده و خب ارکستر که نمی تواند ربع پرده بزند! برای او کار نداشته و اگر درجۀ ششم فامینور را ربع پرده به طرف بالا آلتره می کرد و اصفهان می زده است، به همین راحتی! ولی نوازنده نمی توانسته این را اجرا کند و خب این قطعه بیرون مملکت هم اجرا شده است.
نیایش یزدان هم در «چهارگاه» است، ترکیب این تنالیته هم این است اگر می خواست می تواسنت دقیقا سنتی اجرا شود و درجۀ دوم و ششم را ربع پرده به بالا آلتره می کرده است، به همین راحتی! از دو تا دو را در نظر بگیرید «ر» و «لا» را ربع پرده می برد بالا باز ارکستر اینچنین می شد ولی ارکستر توان اجرا نمی داشت. در این میان در قسمت دوم نیایش یزدان توجه حشمت سنجری را باید ادیبانه نگاه کرد. که این قطعه را روی کلام بزرگ مرد ادب ایران استاد پارسی گوی و استاد اسطوره، فردوسی می نویسد و این توجهش از این طرف به ادبیات و از آن طرف به موسیقی با این دو قطعه نشان می دهد. حشمت سنجری با ساخت این دو قطعه چه می خواست بگوید؟ او می گوید درست است که من بیش از نیمی از عمرم ارکستر سمفونیک را رهبری کردم اما من بچۀ سنتی هستم! او با آن خوش قد و بالاییِ خود، زمانی که چوب رهبری در دست دارد و آن لباس مرتب می نشیند و قطعات کلاسیک را وجب کند، چه در ایران و چه بیرون ایران، با نوشتن این دو قطعه می گوید که من بچه سنتی هستم. به نظر من اتفاقی که با این دو اثر می افتد، آشتی کنانی است که سنجری در بهوبه ای که محمود خوشنام می گوید، ایجاد می کند. آشتی کنانی در جنگ و جدال و دو نوع طرز تفکر. آشتی بین میراث ملی با آن هنر و صنعت موسیقی غرب.
نکتۀ دیگر اینکه یک مثلث ترسیم می کنم که نوک هرم آن مدرسۀ دارلفنون است و بزرگمرد تاریخ ایران آقای امیرکبیر که آن مدرسه را سبب می شود. اینجا می بینیم آقای مین باشیان ها و خانواده بوجود می آیند. اصلا طرز تفکر این خانواده عجیب است! یک جمله ای را از قول جناب مین باشیان می خوانم:
هر شخص غیر متعصب که از موسیقی علمی جهانی خبر دارد، تصدیق می کند که تار، تنبک و کمانچه همانطور که شتر به پای راه آهن نمی رسد، این ها قدرت برابری با موسیقی غربی را ندارند!
حال برمی گردم به حشمت سنجری که او در این چنین دوره ای چهارگاه و اصفهان و … می نویسد، زنده باد!
و ضلع دوم مثلث، شما را به سال ۱۳۴۰ می برم. بنده سال دوم هنرستان موسیقی ملی بودم. رئیس وقت هنرستان عالی موسیقی آقای غلامحسین غریب بودند. وقتی متوجه شدند هنرجویی سال سوم و نهم دبیرستان غیر از فراگیری ساز خودش در خانه به فراگیری ساز ایرانی هم پرداخته، پدر و ماردش را صدا می کند و پرونده را زیر بغل هنرجو می زند و می گوید که برو بیرون و اخراجش می کند! حال نمی دانم چه مدت ولی بعد مدتی با پادرمیانی کسی او را برمی گرداند و هنرجو هم تعهد می دهد این ساز ایرانی را کنار می گذارم. البته خوب شد این اتفاق افتاد وگرنه یک فاجعه اتفاق می افتد. این شخص به سطح دیپلم می رسد. به اتریش رفته و به کارش ادامه قدرتمندانه می دهد. امروز به قول خودش بازنشسته شده است، ولی از نوزاندگی ساز ایرانی دست برنمی دارد. مثل حشمت سنجری! آن هنرجو مکاتبه ای از حسن موسوی نی را فرا می گیرد و فرزندش که یک جوان ۲۱ ساله است تبدیل به چهرۀ بین المللی شده است. خب این نشان می دهد که حشمت سنجری در این دوره چه کرد. البته این مثلت تبدیل به یک مربع شده است. سال ۲۰۰۰ من در هنرستان موسیقی ملی درس می دادم و دیدم این حال و هوا همچنان در هنرستان حاکم است.
یک نکتۀ دیگر اینکه:
حشمت سنجری یک الگو و یک پیش نقشه بود. ارکستر را به آن درجه رساند که مورد توجه قرار گیرد. برخی از هنرمندان ما چنان در کارشان شاخص می شوند که برایمان الگو هستند و یک پل ارتباطی بین پیشکسوت های خود و نسل های بعد از خودشان. سنجری نقش خود را اینگونه بازی کرد. در زمینۀ موسیقی ایرانی هم این ها الگو هستند. مثلا در ویولن ایرانی صبا یک الگو است و پیش نقشه است؛ در نی کسایی؛ تار جلیل شهناز و …. در مورد تنبک نام حسین تهرانی را بگویم که این افتخار را داشتم که با او حشر و نشری داشته باشم.”
در ادامه علی دهباشی بخش های از سخنان فریدون ناصری دربارۀ حشمت سنجری از کتاب افق بیکران را چنین قرائت کرد:
“می دانیم سنجری در امریکا چند ارکستر را با موفقیت رهبری کرد و پس از شش ماه به ایران بازگشت؛ اینبار از طرف هنرهای زیبا برای ادامۀ مطالعات بیشتر در آهنگسازی و ادامۀ کار رهبری ارکستر به اتریش رفت و در آکادمی وین زیر نظر اساتیدی چون هانس اسواروسکی و پروفسور شیسکه به کار ادامه داد. بعد در ایتالیا نزد رهبر ارکستر بزرگ فرانکو فرارا و در هلند نزد ویلهلم وان اوترلو به کار عملی پرداخت. سنجری در اتحاد جماهیر شوروی سابق، در ایالات متحدۀ امریکا، ترکیه و هلند و ایتالیا، بلژیک، اتریش، رومانی، لهستان، بلغارستان و یوگسلاوی بر سکوی رهبری ارکستر قرار گرفت و نام میهن عزیی ما را بلند آوازه کرد. عاقبت به ایران بازگشت و کار با ارکستر سمفونیک تهران را در ابعادی بسیار گسترده و عظیم تر سال ها ادامه داد.
مهدیقلی هدایت، مخبر السلطنه در کتاب خاطرات و خطرات می نویسد: «زندگی یک سلسله زحمت و راحت است. هر دو پیش می آید؛ نه خود را باید باخت و نه به واهمه قصور ساخت، بسا زشتی که به زیبایی کشیده است و چه زیبایی که به زشتی. فکر انسان بهشت و جهنم اوست. بسته به آن که ذمه پاک باشد یا آلوده.»
صادقانه باید اذعان کنم زندگی سنجری مصداق این گفته است، چه او ذمه ای پاک داشت و پس از درگذشت صوری و ظاهری اش، می گویم درگذشت و ظاهری چرا که او به واقع نمرده است از آن روی که در ذهن و خاطرۀ عموم افراد هنردوست و هنرشناس زنده است و جاویدان!”
سپس غزاله یعقوبی پیام احمد پژمان را با عنوان «چند تصویر از یک استاد هنرمند» چنین قرائت کرد:
“از ما کسی نبود که آقای حشمت سنجری را دوست نداشته باشد. در میان شاگردانش خیلی محبوب بود. و با همه بی استثنا بسیار دوستانه و انسانی رفتار می کرد. خودم را مثال می زنم. من شاگرد ویلن او بودم. با بنیۀ مالی ضعیف. کم پیش نمی آمد که توان پرداخت شهریه را نداشته باشم. اینجور وقت ها تا لب بازمی کردم که عذرخواهی کنم یا توضیحی دهم، بی درنگ کلام مرا قطع می کرد و اجازه نمی داد ادامه دهم. هنوز از پس این همه سال هر بار که به یاد می آورمش این نخستین تصویر است، تصویر آقا معلم محترمی که اجازه نمی دهد شاگرد تنگ دستش حتی توضیح دهد که این هفته حتی توان پرداخت حق التدریس را ندارد.
کمی بعد ابا آنچه از او آموخته بودم، وارد ارکستر سمفونیک تهران شدم. ورود من به این ارکستر مقارن شد با بورسی که ادارۀ هنرهای زیبا به او داد تا برای تحصیل رهبری ارکستر به وین برود. رفت، سه سالی ماند و درس خواند و بازآمد. در این فاصله من گاهی موسیقی هایی می نوشتم که از تلویزیون خصوصی آن سال ها پخش می شد و اسباب ارتباط بیشتر مرا با جامعۀ هنری فراهم می کرد. از این رو فکر می کنم تصویر کم و بیش کاملی دارم از وضع فرهنگ و هنر در آن روزگار. تصویر من این است، هنوز وزارت فرهنگ و هنر تشکیل نشده بوده و کارهای مربوط به این حوزه در ادارۀ هنرهای زیبا انجام می شد، اداره ای که می توان گفت بودجه ای نداشت و لاجرم امور هنری کشور به درستی پیش نمی رفت. دقت کنیم که هنوز مانده بود تا دلارهای نفتی از راه برسند و هنر و فرهنگ صاحب ردیف بودجۀ کافی و عزت و احترام وافی بشوند.
سنجری که از وین بازآمد صلاح دید برای ارکستر سمفونیک نوازنده های تازه استخدام نماید. برخی سازها بخصوص بادی ها در ارکستر کم بود یا نبود و نوازندۀ ایرانی برای آن ها وجود نداشت؛ او ناگزیر بود فکری برای رفع این کمبود کند، رسم بود آن سال ها کافه های موفق تهران برخی از نوازنده های خارجی را برای اجرای برنامه به ایران می آوردند. سنجری با همان کوشایی و شیطنت توأمان رفت تا برخی از نوازنده ها صحبت کرد و به ارکستر سمفونیک دعوتشان کرد و از ادارۀ هنرهای زیبا برای حضورشان کمی بودجه گرفت.
مخاطبین امروز هنر باید بداند که در آن سال ها بودجه گرفتن برای استخدام افراد غیر ایرانی آن هم جهت تشکیل و تکمیل یک ارکستر به هیچ وجه آسان نبود. باور کنید که اینجور امور در زمرۀ کارها و خرج های بی دلیل محسوب می شد. برای چنین استخدام هایی لازم بود، مجلس وارد عمل شود و چنین خرجی را لازم ببیند و بعد فرد مذکور باید کجاها می رفت و چه می شدکه به همت سنجری طی شد و نوازنده های خارجی به عضویت ارکستر در آمدند. این حرف ها امروز آسان به نظر می رسد اما در آن فضای سخت کاری بود کارستان که در عمل ارکستر سمفونیک تهران را بدل به ارکستر مهم در خاورمیانه کرد و اعتبار بخشید.
نمی توان انکار کرد که سنجری تا چه اندازه عاشق ارکسترش بود و باز نمی توان از یاد برد که این عشق و شفقت را نثار تک تک می کرد. از یاد نمی برم در روزگاری که بمیه ای وجود نداشت وقتی یکی از همان نوازنده های خارجی به سرطان مبتلا شد، سنجری به تنهایی کار یک مؤسسۀ بیمه را برای نوزانده اش انجام داد. فکر که می کنم می بینم حضورش در موسیقی ایران ترکیب عجیبی بود از سخت کوشی و انگیزه و اعتقاد و شفقت نسبت به فرهنگ.
همیشه در قلب من است. نخسیتن مشوق من در آهنگسازی بود و از روز افتتاح تالار رودکی تا حضور فرهاد مشکات آثاری که برای ارکستر نوشتم توسط او اجرا شد و موظف هستم خاطر نشان کنم اگر اجرای آثارم توسط سنجری به نتیجه نمی رسید بورسی که به من تعلق گرفت تا در وین تحصیل آهنگسازی کنم لابد در کار نمی بود و شاید سرنوشت برایم به شکلی دیگر پیش می رفت.
به یاد می آورمش با همۀ مهربانی و خیرخواهی و صفایش. هر بار که از ارکستر بازمی گشتیم، پیاده به راه می افتادیم وتا منزلش همراهی اش می کردیم. او هر بار ما را به خانه دعوت می کرد و ما که جوان بودیم دقت نداشتیم که این حضور اسباب زحمتی برای او و خانواده اش باشد. خانم مرسده سنجری که با تدبیر درایتی مثال زدنی برای همسرش حکم یک مدیر برنامۀ بسیار لایق را داشت، بی هیچ منتی هر بار پذیرای ما بود. هنوز رهین مهربانی شان هستم، هم سنجری و هم مرسده.
بی شک کوشش های سنجری در حوزه های مختلف موسیقی قابل توجه است. از یاد نبریم حشمت سنجری غیر از اینکه رهبر ارکستری توانا محسوب می شد آهنگساز نیز بود. با اینکه مستقیما دورۀ آهنگسازی ندیده بود اما ارکستراسیون را بسیار خوب می فهمید. قطعۀ درخشان رقص دایره گواه این مدعی است. ادبیات ایران را چقدر خوب می شناخت و این شناخت از تلفیق شعر و موسیقی بسیار به کارش می آمد.
سرود ها و قطعات آوازی که ساخته دانش ادبی او را شهادت می دهند. این آهنگساز بودن او در درک عمیق تر بریا اجرای قطعات هم بسیار مؤثر بود. چندین قطعه از من رهبری کرد که هر بار اجرایشان را شنیدم متقاعد شدم سنجری احساسی درخشان دارد. و درکی عمیق از هر قطعه ارائه می دهد. بسیار خوشحالم که نخستین اجراها از اثاری چون «اپرای دلاور سهند» و «رقص دهقان» که بی شک در سرنوشت حرفه ای من نقش تعیین کننده داشتند با درک عمیق و احساس درخشان او رهبری شدند.
بی اختیار یکی از دلپذیرترین خاطراتم را با او به یاد می آورم. با ارکستر رفته بودیم برای یک اجرای رسمی در وزارت خارجه. فضا عبوس است و بچه ها معذب هستند. سنجری انگار نه انگار که رهبر این ارکستر است و از ما بزرگتر. شروع می کند به تعریف کردن جوک های بامزه. می خندیم و فضای عبوس اداری و سیاسی می شکند و جایش را می دهد به هنر، هنر سبکبال و شادمان. صدای خنده هایمان با صدای سازهایمان در می آمیزد و از دیوارها عبور می کند. امروز هم احساس می کنم او همچنان دارد ارکستر را هدایت می کند. هنوز بعد از این همه سال دارد سازها و اندیشه هایمان را رهبری می کند. نشان به آن نشان که ما هنوز دوستش داریم و با اشتیاق از او حرف می زنیم.”
در بخشی دیگر مانی جعفر زاده با قیاس میان محفوظات و معلومات و احیای موسیقی در دو برهۀ حساس تاریخی ایران توسط حشمت سنجری اینچنین سخنانش را آغاز کرد:
“من کتاب افق بیکران را به شکلی که امروز هست ندیده بودم اما حدود ۲۵ سال پیش زمانی که شانزده ساله بودم، کتابی تقریبا با همین مضمون دربارۀ آقای حشمت سنجری منتشر شد و من که در آن زمان هنرجوی موسیقی بودم با علاقه آن کتاب را گرفتم و فکر می کنم هنوز در منزل مادرم هم باشد. آن کتاب مجموعه ای بود از عکس های آقای سنجری و صحبت های ایشان و سخنان دیگران دربارۀ ایشان. از این نظر این کتاب در خاطرم مانده که در آن زمان کتاب در مورد موسیقی کم نوشته می شد و دربارۀ مفاخر ملی هم اگر مرتبط با موسیقی بودند فضا به سکوت می گذشت. اینکه شما این بخت را پیدا کنید الگوهایی بخصوص در زمینۀ موسیقی کلاسیک و موسیقی جهانی را به جوان ها معرفی کنید، بخت کم رنگی بود.
در آن کتاب اولین چیزی که نگاه کردم همین عکس روی پوستر بود که ایشان یقه اسکی به تن داشتند و در آن زمان همۀ ما که عاشق موسیقی کلاسیک بودیم، فکر می کردیم پوشیدن یقه اسکی یک وجه موسیقی کلاسیک است. و دیگر اینکه یادم می آید در کتاب قید شده بود ایشان یک دورۀ رهبری ارکستر را در اروپا گذرانده بودند؛ باز در آن مقطع (دربارۀ سال ۷۳ و ۷۴ صحبت می کنم) تصور ما بچه ها این بود اگر شما می خواهید موسیقی دان شوید غیر از اینکه باید یقه اسکی تنتان باشد، باید حتما به اروپا بروید و تحصیل کنید!
امروز در ۴۱ سالگی تصورم این است که موضوع یقه اسکی بدیهی است که ربطی به ماجرا ندارد اما موضوع تحصیل در خارج از کشور هم دیگر ربطی به ماجرا ندارد.
به گمان من به نظر می رسد فرهنگ در بازه های زمانی مشخصی، حکیمی به شکل حیرت انگیزی این توان را دارد، درست در لحظه ای که همه نا امید شده اند، از راه برسد و سر رشتۀ امور را به دست گرفته و جلوی زوال را بگیرد. این ماجرا تقریبا در تاریخ هنر جهان وجود دارد.
در تاریخ هنر ما هم به تبع آن وجود دارد، همیشه این مثال را زده ام که در سال ۱۷۵۰ م باخ می میرد و ۱۷۵۶ م موتزرات به دنیا می آید؛ یعنی جهان فقط شش سال بی خردمند باقی می ماند. احوال اقای سنجری را که مطالعه می کردم ایشان در دو مقطع رهبر ارکستر سمفونیک تهران بودند: یکی در فاصلۀ ۳۴ تا ۳۶، یکی از ۵۸ تا ۶۸؛ یک لحظه تاریخ هنر را کنار بگذارید و تاریخ سیاسی را نگاه کنید. ۱۳۳۴ یعنی دو سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد و ۱۳۵۸ یعنی چند ماهی بعد انقلاب، اینکه هنرمند در یک فاصلۀ زمانی بسیار کوتاه از یک بلبشوی سیاسی این درایت را توانایی را داشته باشد که سر رشتۀ فرهنگ را به یکباره در دست بگیرد و اجازه ندهد که در هرج و مرج سیاسی و اجتماعی آنچه که قرار است، اندیشه ورزی آدم ها باشد، از بین برود نکتۀ مهمی است که به نظر من دربارۀ آقای سنجری بسیار ضروری است.”
وی در ادامه اظهار داشت:
“گفته می شود حکمت چیزی است غیر از تحصیلات. حکمت چیزی است غیر از آموخته ها، معمولا فرقی هست بین محفوظات و معلومات. آنچه که معمولا دربارۀ موسیقی کلاسیک در تاریخ هنر ما وجود دارد، مواجهه با کسانی است که محفوظات گسترده ای دارند؛ یعنی جهان را گشته اند و ساز زده اند و …، این ها محفوظات وسیعی دارند. اما آنچه که قرار است فرهنگ را بسازد وابسته به کسانی است که معلومات وسیعی دارند.
این لزوما ربط مستقیم به محفوظات ندارد. وقتی در احوال آقای سنجری مطالعه می کنیم به جز آن سه سالی که در اروپا تحصیل کرده، اینجا شما با تحصیلات خیلی گستردۀ موسیقی ایشان روبرو نیستید، بلکه حکیمی روبرو هستید که او این درایت را دارد تا در فاصلۀ زمانی که تقریبا هیچکس بضائت ادارۀ فرهنگ موسیقی یک سرزمین را ندارد، این مسئولیت را قبول می کند و اجازه نمی دهد فرهنگ موسیقی ما از دست برود. ۳۴ تا ۳۶ و ۵۸ تا ۶۸ به نظر می رسد هر دو تاریخ جزو پیچیده ترین تاریخ موسیقی این سرزمین است.
در نتیجه با کسی روبرو هستید که نسبت به جامعه و فرهنگش احساس مسئولیت می کند. و مسئولیتی که برعهدۀ اوست به درستی به جا می آورد و آنچه در اختیارش هست با صحت و سلامت در اختیار نسل بعدی قرار می دهد.
ابن عربی می گوید دو چیز هست که ظاهرا در جهان اکتسابی نیست، یکی زیبایی است و دیگری حکمت و دانش ذاتی؛ ولی در هر دو حالت ما با چیزی روبرو هستیم که حکما از قدیم اعتقاد داشتند که کسانی هستند که در پیچیده ترین ادواری که کاری از کسی براساس محفوظات برنمی آید، او دست از آستین معجزه بیرون بیاورد و کاری کند. تاریخ هنر ما تقریبا در هر ۲۵ سال یکبار نیازمند این ماجراست. در دو تا از ۲۵ سال ها آقای حشمت سنجری فرهنگ شنیداری ما را از زوال با درایت و مسئولیت نجات دادند. جالب است امروز ۲۵ سال از درگذشت ایشان گذشته است. درست ۲۵ سال دوباره در موقعیتی هستیم که موسیقی بیش از همیشه اوضاع فرهنگی اش خراب است و مبین این است که اگر حکیمی نرسد و معجره ای نکند، فرهنگ موسیقی باقی مانده از دست خواهد رفت. امیدورام حشمت سنجری دیگر ی همین روزها پیدا شود و طلسم معجزه دوباره در کار بیفتد و موسیقی مان نجات پیدا کند.”
در واپسین لحظات این مجلس، از کتاب «افق بیکران» (به کوشش مرسده بایگان)، منتشر شده توسط انتشارات «خط و طرح» در حضور مرسده بایگان و خانم ملکی و سخنرانان رونمایی شد.
سپس مرسده بایگان ضمن تشکر از علی دهباشی و سخنرانان و حاضرین در این مجلس از خاطرات زندگی مشترک خود با حشمت سنجری چنین گفت:
“می گویند که: عشق اگر نباشد چه فرق می کند کجای جهان ایستاده باشیم پس عشق هست. برخی به هنرهای مختلف یکی عاشق نقاشی است و خط و دیگری موسیقی و … هر کسی عشقی دارد، من هم یک عشق دارم و آن حشمت سنجری بود. تمام!
عشق من او بود با تمام وجودم خوشحالم برایش کم نگذاشتم و خوشحالم که فهمید که من برایش کم نمی گذارم! عشق اولم او بود و بعد ارکستر سمفونیک ولی او برعکس من بود، عشق اولش ارکستر سمفونیک بود بعد من! ولی با هم ساختیم و کنار آمدیم.
خودش هر چه بود خودش بود. خیلی برای بچه ها و شاگردانش چه در خانه و بیرون وقت می گذاشت و می جست تا این ارکستر را کامل کند و به آنجا که می خواست برساند.
تحصیلات هم کرد به دنبال یک مسأاله بود. به او اجازه دادند سه سالی در اتریش تحصیل کند و این بعد یک سفر دعوتی در امریکا بود که حشمت سنجری و عباس کاتوزیان نقاش برای دیدار از ارکسترها و گالری ها دعوت شدند. ولی این آدم راحت ننشست، می رفت ارکسترها را می دید و تلاش هم می کرد تا ببیند چه کاری می تواند انجام دهد؟ با ارکسترهای نیروی دریایی و زمینی ارتش و ارکستر دانشگاه کلمبیا و بوستون و … صحبت کرده بود و چند کنسرت را اجرا کرد. برنامه هایی که از قبل پیش بینی نشده بود. سفیر وقت ایران در یادداشتی نوشته بودکاری که سنجری در این مدت کوتاه در امریکا برای فرهنگ ایران کرد ما در سفارت نتوانستیم انجام دهیم. وقتی به ایران آمد همه منتظر بودند پاداشی بگیرد و گفتند چه می خواهی؟ گفت می خواهم درس بخوانم. خب رفتیم به اتریش و کلاس رهبری ارکستر و شاخه های فرعی آهنگسازری و رهبری اپرا و کُر را دید.”
وی در ادامه افزود:
“اشتیاق آهنگسازی را از خیلی سال های پیش داشت ولی آن کلاس ها را هم دید. از نظر ارکسترراسیون پخته تر شد. اولا اینکه در تمام گفت و گوها با دوستان همیشه می گفت من آهنگساز نیستم، من رهبر ارکستر هستم و این شغل من است. شما آهنگ بسازید من رهبر ی می کنم. ولی چون این عشق را داشت و موسیقی ایرانی را نزد پدر و استاد صبا آموخته بود، اصولا به دستگاه های مختلف موسیقی ایرانی وارد بود. شروع کرد و چیزهایی نوشت و مهم ترینش همین پنج قسمت «سوئیت تابلوهای ایرانی» بود: افق بیکران، رقص دایره چهارمضراب، دو حالت و اوج. این ها همگی در دستگاه های موسیقی ایرانی است. و اگر از او می چرا در این حال و هوا این ها را ساختی؟ می گفت که من ایرانی ام و باید روی دستگاه های موسیقی ایرانی هم کار کنم که اگر قطعه ای در ماهور نوشته می شود و در اصفهان و … این ها فقط منحصر به یک تعداد نوازنده های سازها ی ایرانی نباشد یعنی تنها تار و سنتور و تنبک و … و جوری نوشته شود که ربع پرده ها را از بین برود و در عین حال که موسیقی ایرانی است، یک ارکستر ۱۲۰ نفری در دنیا بتواند آن را اجرا کند. و چنانکه هم کردند. ارکستر فلارمونیک لوس آنجلس رقص دایره را اجرا کرد. این از نظر آهنگسازی بود ولی هیچوقت خود را آهنگساز نمی دانست.
زندگی ما ۴۵ سال طول کشید. من خودم نوازندۀ پیانو بودم. افت و خیزهای زیادی در زندگی داشتیم. همه را از سر گذراندیم. این ها همه بخاطر همان عشق است. هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق!
من سعی کردم و عشق را سرسری نگرفتم. گاهی سر ارکستر با بچه ها ناملایماتی داشت اما هرگز عصبی نمی شد و هیچ کدام از بچه ها یادشان نیم آمد که به آن ها توهینی کرده باشد. وقتی عصبی می شد و به خانه می آمد، سر مسائل کوچک دادش در می آمد، من می فهمیدم دلیلش چیست و دلش از جای دیگر پر است و سکوت می کردم. دراز می کشید و می خوابید و بعد نیم ساعت می امد و مرا می بوسید و می گفت ببخشید داد زدم، از جای دیگر دلم پر است. می گفتم عیب ندارد و مهم نیست.
تا آنجایی که می توانستم هر روز ساعت ده سر تمرین ارکستر می رفتم، با یک قهوه و دو سه ساندویچ کوچک می نشستم. بچه ها که پشت صحنه می رفتند تا استراحت کنند و چیزی بخورند، می گفتم که تو نمی روی پیش بچه ها؟ می گفت نه! بگذار بچه ها آزاد باشند، شاید بخواهند بخندند و استراحت کنند؛ از من رودربایستی نکنند. پیش من می نشست.
می گفت که تو از پشت سر، من را سر تمرین ها می بینی، اگر ایرادی به ذهنت می رسد به من بگو. معمولا ایرادی نداشت. در طول سال هایی که ارکسترها را رهبری کرد، باور کنید در کنسرت ها هیچوقت این مرد را از پشت سر ندیدم. من هیچوقت در سالن میان تماشاگران نبودم. همیشه روبرویش بودم. گاهی پشت پرده ای ایستاده بودم و او را می دیدم و یا در راهرویی بودم که از آنجا به صحنه می آمد و از کنار او را می دیدم. وقتی می خواست روی صحنه برود، به پشتش می زدم و می گفتم برو و موفق باشی! می رفت کارش را انجام می داد و برمی گشت. عرقش را خشک می کردم و بلافاصله حوله را روی گردنش می انداختم که باد نخوزده و سرما نخورد. این ها چیزهای ساده ای است ولی همان عشق است. عشق اگر نباشد چه فرق می کند کجای جهان ایستاده ای!”
وی در خاتمه از فرزاد فره وشی برای ساخت فیلم رقص دایره و توکا ملکی و غزاله یعقوبی تشکر کرد و چنین گفت:
“من جسم سنجری را از دست دادم ولی او همیشه با من است. من با عینک و خودکار و شاگردان و بچه هایش صحبت می کنم. عشق می کنم که شاگردانش از خاطرات گذشته شان با او برایم بگویند.”
در خاتمه بخش هایی از فیلم مستند «رقص دایره »ساختۀ فرزاد فره وشی به نمایش گذاشته شد
نظری وجود ندارد